Saturday, November 10, 2007

توانایی‌های کودکی

قرار بود مثل هر دانشجوی خارجی دیگه توی کلاس زبان آلمانی دانشگاه شرکت کنم. اولش برام خیلی عجیب بود. باید سر کلاسی می‌نشستم و زبان یاد می‌گرفتم که استادش زبان مادری من رو بلد نبود. شک داشتم که می‌تونم از این کلاس کاملا استفاده کنم یا نه! اما خوب به هر حال شرایط حاضر قابل تغییر دادن نبود. پس باید می‌پذیرفتم و منتظر می‌موندم که ببینم چی می‌شه. خوبیش این بود که می‌دونستم همه کلاس شرایط مشابه من رو دارن و این خودش یک امیدواری بود.

بالاخره کلاس زبان آلمانی شروع شد و برای اولین جلسه سر کلاس رفتم. استاد بعد از معرفی خودش گفت که فقط بلده آلمانی و فرانسوی حرف بزنه. این دیگه یعنی فاجعه!! استاد عزیز ما حتی انگلیسی هم نمی‌دونست!! دیگه شده بود نور علی نور...

اون روز هم مثل بقیه اتفاقات غیر منتظره سپری شد و الان چند جلسه‌ای از شروع کلاس زبانم گذشته و این کلاس یکی از شیرین‌ترین کلاس‌هایی بوده که تا به حال تجربه کردم. نه تنها به خاطر محتوای درس، بلکه به خاطر شیوه‌های جالبی که استادمون برای ارتباط برقرار کردن با ما استفاده می‌کنه و تمامش قابل فهمه.

الان که فکر می‌کنم، نگرانی‌‌ای که از این بابت داشتم به نظرم مسخره میاد. ترس از ارتباط، بدون اشتراک زبانی! اما این درست همون چیزی بوده که همه ما در بدو تولد تجربه کردیم. دو سال تمام با اطرافیانمون ارتباط داشتیم و زبان هیچ دخالتی در اون نداشت... اما نمی‌دونم چرا این همه فراموشکاریم! مسئله‌ای که در سن یکی دو سالگی خیلی راحت باهاش کنار آمدیم و حلش کردیم الان برامون این همه مهم و غیر قابل حل به نظر میاد. گاهی اوقات آنچنان قابلیت‌های خودمون رو نادیده می‌گیریم که احساس ضعف تمام وجودمون رو می‌گیره و فقط یک کوه بزرگ از مشکلات رو جلوی چشم خودمون می‌بینیم. دلیلش برای خودم هم واضح نیست.
شاید هنوز به خودمون ایمان نداریم! به توانایی‌های بالقوه و بالفعلمون...
شاید باید بیشتر خودمون رو بشناسیم! و از اوون مهم‌تر کسی رو که این توانایی‌ها رو به ما داده...

8 comments:

Unknown said...

mobarake webloget bashe khili bakelas be nazar miyad omidvaram dar yadegiri zabane almain va bad faransavi movafagh beshi chon tavanaish ra dari

Anonymous said...

خیلی وقتها زبان واقعا به جای اینکه روشی برای نزدیکی آدمها باشه آدمها رو از هم دور میکنه. چون کلمه ها معنی خودشون رو از دست میدن وقتی روزی صدبار میشنویشون. اما یک نکته دیگه هم دوست دارم ذکر کنم اینجا و اون اینکه توقعی که از ارتباط خودت با آدمها در این سن داری فرق میکنه اندکی با توقعی که زمان نوزادی داری. یعنی ارتباطت با آدمها در زمان نوزادی خیلی حداقلیه و بیش از اون هم نیاز نیست اما خب به عنوان یک آدم بزرگ!!! قضیه متاسفانه فرق میکنه. در هر حال تجربه این چیزی که میگی خیلی با ارزش به نظر میاد. امیدوارم ازش لذت ببری و بلاگت هم مبارک

Anonymous said...

Happy new Weblog! Keep trying and stick on dutch Language!

Unknown said...

mobarak bashe
man khodam vaghti tanham doos daram harfamo ye jaee benevisam o dar ayande bekhoonameshoon...be nazare man behtarin hamdame tanhaeeye adam ghalam o kaghaz...hala ham ke mibinam khahare golam ham hamin nazar o dare va harfash ro yaddasht mikone kheili khoshalam....ishalla ke movafagh bashi...ham too neveshtan,ham yadgiriye zaban va ham tooye har kari ke be khoda nazdiket mikone....

سعیده said...

baraaye khabbaz:
harfet ro kamelan ghabool daram. tavaghe man az ertebaat bargharar kardan dar in sen kheili ba 2 salegi fargh dare. amma nokte i ke baraam jalebe in boode ke ma bazi oghat oonghadr az tavanai haaye khodemoon ghafel mishim ke hatta anjaame karhaye sadeye doran kodaki ham be nazaremoon doshvar miad...
babate commenti ke gozashti va bahsi ke pishe keshidi vaghean mamnoonam :)

ناخدا said...

ای ول که وبلاگ زدی. مبارکه

Unknown said...

Kheli ghashang bood, vaghean bazi vaght ha unghadr be payan ahmiat midim keh nemifahmim chi mikhahim, eine yek mosabeghe,
cheshm ha ro bayad shost jour digar bayad did

حسین said...

مبارک باشه